5 ماهگیت مبارک عروسک من
سلام به دختر ٥ ماهه مامان
دختر مامان الان یک هفته است که ٥ ماهه شدی عزیز دلم
خدا رو شکر که واسه واکسن ٤ ماهگیت اذیت نشدی خانومی مامان...با بابایی رفتیم واکسنت رو زدیم و انقد خانوم بودی که فقط لحظه زدن واکسن یه کم گریه کردی و فوری یادت رفت و شروع کردی به دست و پا زدن و خندیدن
انقده شیطون و بازیگوش شدی که خدا میدونه...خاله نجمه که باهات حرف میزنه با صدای بلند ذوق میزنی و میخندی و من دلم ضعف میره واسه خنده هات نفس من
قشنگ توی روروئکت میشینی و اینور اونور میری و یه ذوقی میکنی که نگو
روی سینه میچرخی و چند تا غلت پشت سر هم میزنی...البته فقط از سمت راست...فک کنم دست راست باشی
شیشه ات رو خودت با دستای کوچولوت میگیری و میخوری و بازی هم میکنی باهاش
پستونکت رو خودت از دهنت میکشی بیرون و دوباره میذاری توی دهنت و گاهی هم برعکس میذاری تو دهنت!!
وقتی هم که شیشه و پستونکت رو میبینی که دیگه سر از پا نمیشناسی و شیرجه میری طرفشون ای من قربون این تقلا کردنت برم فرشته کوچولوی قشنگم
روز به روز داری بزرگتر میشی و من و بابایی از بزرگ شدنت دلمون ضعف میره و واقعا عاشقتیم زندگی مامان و بابا
وقتی میخندی روی لپهای تپلیت تو تا سوراخ خوشکل میشه که قند توی دل من آب میشه عزیزکم
مهنا بانوی مامان بخدا خیلی دوست دارم و خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم بخاطر این نعمت قشنگی که قسمت من و بابایی کرده
امیدوارم روزی بیاد که توی لباس عروسی و خوشبخت ببینمت همه چیز مامانی و بابایی