مهنا كوچولو بزرگ شده...راه ميره
سلام فرشته كوچولوي قشنگ و نازم
ببخش ماماني رو كه دير به دير مياد واست بنويسه
سعي ميكنم از اين به بعد زودتر بيام و از شيرين كارياي دخمل نفسم بنويسم
چقد تو يهو بزرگ شدي...خانوم شدي
اون نيني كوچولوي ضعيف و كوچولويي كه قادر نبود هيچ كاري بكنه و مامان كيف ميكرد واسش كاراشو انجام بده الان انقده بزرگ شده كه مامان دلش واسه اون روزاي نيني بودنش تنگ شده
دخمل نازم الان انقده حرف ميزني...حرفاي قشنگ و نامفهومي كه همه دوست دارن حرف بزني و بشنون و از حرف زدن خوشكلت بخندن و خوشحال بشن
كلمات مفهومي هم كه ميگي ايناس:
ماما...بابا
وقتي ميخواي نازي كني ميگي آزي...آزي و اون دستاي كوچولو و نرمتو ميكشي رو صورتم
واسه صدا كردن مامان عزيز با يه صداي كشدار ميگي : عـــــــجي
وقتي ميخواي چيزي بهمون بدي دستتو مياري طرفمون و بجاي گفتن بيا حرف ب و آ رو پشت سر هم ميگي : بِ آ
وقتي ميشيني رو اسبت خودتو تاب ميدي و ميگي : تا ...تا
كوچكترين صداي آهنگي هم كه ميشنوي دستاي كوچولو و ظريفت رو ميزني به هم و كشدار ميگي : دَ...دَ
البته بيرون هم كه ميخوايم بريم يا ميريم همينو ميگي اما ايندفعه كشدار نميگي و پشت سر هم ميگي :دَدَ
چهار دست و پا هم كه نميرفتي و داشتم كم كم نااميد ميشدم كه ديگه چهار دست و پا بري و گفتم ديگه مستقيم راه ميري كه يه شب ساعت 1 داشتي با بابايي توپ بازي ميكردي كه بابايي پشت سر توپ چهار دست و پا رفت و يه دفعه ديدم تو هم داري پشت سر بابايي همينطوري چهار دست و پا ميري و كلي من و بابايي ذوقيديم
و حالا 20 روز مونده به روز تولد تو دختر يكي يه دونهام...
ديروز عصر خونه عمو سعيد آقا جون يه لحظه دستاتو ول كردن و تو خودت براي اولين بار بدون كمك و گرفتن دستاي ما حدود يه متر و خوردهاي رو رفتي سمت فاطمه سادات و ...
و ما همگي ذوق زده شديم
مخصوصاً من...
مادري كه يه لحظه احساس كردم چقد داري بزرگ ميشي...بزرگ و بزرگتر
انقد داري بزرگ ميشي كه حالا ديگه نيازي نداري دستاي كوچولوت رو به جايي تكيه بدي يا دستاي مامان و بابا رو بگيري و راه بري
هم خوشحالم كه بزرگ و خانوم ميشي هم ناراحت از اينكه ديگه واسه همه كارات خودت مستقل ميشي و ديگه نيازي به ياري من نداري...
اما باش...هميشه همدم و مونس ماماني باش
منو دوستت بدون
هيچوقت ازم نترس
هيچوقت ازم ناراحت نشو
منو رفيقت بدون و بهم اعتماد كن...هميشه
من دوستت دارم و تا هميشه كنارتم گل دختر يكي يه دونهام و تو ميتوني هميشه روي من حساب كني
ايشالا به اميد خدا ميخوام يه تولد خوشمل برات بگيرم كه واسه هميشه تولد يكسالگيت واست خاطره زيبايي به يادگار بمونه
راستي 6 ام اسفند هم دختر خاله خوشكل و نازت به دنيا اومد و اسم قشنگش رو حلما گذاشتيم
الان هم دل هممون واسش يه ذره شده مخصوصا شما كه هر روز كه ميرفتي خونه عزيزاينا ميرفتي تو اتاق حلما و حسابي نازش ميكردي و گاهي هم گل پيازيش ميكردي
حلما جوني دو هفتهايه رفته بندر و ايشالا واسه تولد شما مياد...آخه هر دو تاتون كه يه دختر خاله بيشتر ندارين من به فداي دو تاييتون
ايشالا دوباره زودي ميام و واست از كاراي قشنگت مينويسم عمر و جون ماماني