9 ماهه شدی پرنسس مامان

سلام دختر قشنگ و شیطونم

مامانو ببخش که انقد دیر به دیر میاد واست بنویسه

از بس شیطون شدی و نمیذاری من جز کنار خودت جایی برم و کاری بکنم

الانم تازه از خواب پا شدی و فعلا مشغولی و منم از فرصت استفاده کردم و اومدم وبلاگت

قول میدم از این به بعد تند تند بیام اینجا رو واست به روز کنم

الان 5 روزه 8 ماهت تموم شده و 9 ماهه شدی عشق مامانی

روز اولی که پا گذاشتی به 9 ماهگیت سه تا کار جدید هم یاد گرفتی

اول اینکه روی صندلی موزیکالت نشستی و شروع کردی به دست زدن

بعد هم بابا گفتن رو یاد گرفتی

عصرش هم که خونه عزیز اینا بودیم عزیز رو بوس کردی و بعدش باباجون و من و خلاصه حسابی ما رو ذوق زده کردی که انقد قشنگ بوسمون کردی عروسک خوشکلم

دیروز هم بردمت آرایشگاه و موهای خوشکل و مشکیت رو کوتاه کردم تا دیگه توی چشمای سیاه و قشنگت نیاد

انقده داری روز به روز بزرگتر و عسلتر میشی که لحظه به لحظه احساس میکنم چقد تغییر کرده کارات و بزرگتر شدی...چقد شیرینه این لحظات

راستی چند روز پیش بابایی سر سفره صبحانه بهت یه قالب کره دادن و نمیدونی تو با چه اشتهایی این کره رو دندون میزدی و تکه های بزرگش کنده میشد تو دهنت و تو دوس داشتی و میخوردی و ذوق میکردی و من رو یاد بچگیهای خودم انداختی که چربی میخوردم و داییم حالش از چربی خوردن من بهم میزد

همون روز هم واسه ظهرش رفتیم طزرجان واسه ناهار..بعدم تو رو گذاشتیم توی سینی ای که غذا رو توی اون واسمون آورده بودن و حسابی با خوشروییت دل دو تا خانواده رو برده بودی و هی میگرفتن میبردنت و تو کلی میخندیدی و دلشون رو میبردی عسلک من الهی مامان فدای این خوش اخلاقیت بشه

ایشالا یه سری دیگه میام اینجا و عکسات رو از روز اول دنیا اومدنت تا الان واست میذارم

میبوسمت و همیشه دوستت دارم مهنا سادات زیبای من